نگاهي به اشکالات و نتيجه‌گيري

بيان چند اشکال

در اين جا چند اشکال را بيان مي‌کنيم.

اشکال يکم

گفتيم که « سنّت » در لغت به معناي طريقه است و در شريعت نيز همين معنا براي سنّت نبوي آمده است. حال بايد پرسيد: آيا « سنّت خلفا » نيز به همين معناست؟!

اشکال دوم

رسول خدا (صلّي الله عليه و آله و سلّم) « سنّت خلفا » را بر « سنّتِ خود » عطف کرده است و ظاهر عطف، اين است که بين اين دو سنّت مغايرت وجود دارد. حال بايد پرسيد: معناي اين مغايرت چيست؟! و چگونه رسول خدا (صلّي الله عليه و آله و سلّم) مردم را به پيروي از سنّت خلفا - که با سنّت ايشان، مغاير است- فرمان مي‌ دهد؟!

اشکال سوم

فرمان پيامبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) مبني بر پيروي از سنّت خلفا مطلق است و همانند وجوب پيروي از سنّت نبوي، تقييدي ندارد. بي‌ترديد، چنين فرماني اقتضا مي‌کند که فرد مُطاع (اطاعت شونده)، معصوم باشد. عصمت پيامبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) مورد اتّفاق همگان است، اما اجماعي در مورد عصمت همه ي خلفا وجود ندارد؛ بنابراين چگونه ممکن است که فرماني مطلق مبني بر تبعيت همزمان از معصوم و غير معصوم، صادر گردد؟!
علماي اهل تسنّن در حل اين اشکالات، سرگردان مانده و در برابر آن دچار آشفتگي جدّي شده اند.
واقعيت اين است که علماي بزرگ اهل سنّت به تفصيل در اين باره سخن گفته‌ اند و براي تأويل آن به بيراهه رفته اند.

توجيه اشکال يکم

مانعي ندارد که اشکال نخست با تفسير سنّت خلفا به « طريقه »، حل و فصل شود. شارحاني چون صاحب کتاب سبل السّلام، ملّا علي قاري و مبارکفوري اين تفسير را برگزيده‌ اند.
شوکاني در تأييد اين تفسير مي گويد:
« آن چه شايان توجّه و غايت اصلي به شمار مي آيد اين است که بر پايه ي زبان عربي، به دلالت لفظي اين ترکيب عمل شود، بنابراين « سنّت » به معناي « طريقه » است و رسول خدا (صلّي الله عليه و آله و سلّم) به بيان اين نکته پرداخته که به طريقه ي من و طريقه ي خلفاي راشدين، تمسّک جوييد و در واقع طريقه ي خلفاي راشدين، عين طريقه ي نبوي بوده؛ چرا که آنان در علاقمندي و عمل همه جانبه و مداوم به سنّت نبوي از همه مردم پيشي مي گرفتند و در کوچک ترين امور - تا چه رسد به بزرگ ترين مسائل - از مخالفت با رسول خدا (صلّي الله عليه و آله و سلّم) پرهيز مي کردند. »

پاسخ از اين توجيه

به نظر ما به همان ترتيب اشکال يکم حل و فصل مي‌ شود. همه ي علماي مذکور - بدون توجه به ظهور روايت در تفاوت ميان سنّت رسول خدا (صلّي الله عليه و آله و سلّم) با خلفا - تأکيد نموده اند که « طريقه ي خلفاي راشدين، همان طريقه ي رسول خدا (صلّي الله عليه و آله و سلّم) بوده است. »
شوکاني براي اثبات همساني طريقه ي مذکور با طريقه ي نبوي، اين استدلال را افزوده است که « خلفاي راشدين در علاقمندي و عمل همه جانبه و مداوم به سنّت نبوي از همه ي مردم، پيشي مي گرفتند و در کوچک ترين امور - تا چه رسد به بزرگ ترين مسائل - از مخالفت با رسول خدا (صلّي الله عليه و آله و سلّم) پرهيز مي کردند ».
اما عکس اين موضوع، رخ داده است؛ چرا که سه خليفه اول و نيز بيشتر اصحاب، در بزرگ ترين مسائل به مخالفت با پيامبر اکرم (صلّي الله عليه و آله و سلّم) برخاستند؛ چه برسد به مسائل کوچک و جزئي، تا جايي که در اين راه به نصوص صريح ايشان هم توجّهي نکردند.
البته پيش تر به برخي موارد مسلّم مخالفت هاي مذکور اشاره کرديم. بنابراين، کساني که « همان طريقه ي نبوي را در پيش گرفتند و در علاقمندي و عمل بدان از همه ي مردم پيشي گرفتند » اشخاص ديگري - غير از سه خليفه اول و اکثريت اصحاب - هستند. حال بايد پرسيد: اين اشخاص کيستند؟

توجيه اشکال دوّم

اگر مراد از « خلفا » اشخاصي غير از خلفاي مورد قبول اهل سنّت باشد، اشکال دوم نيز برطرف مي‌شود.
اما علماي اهل سنّت از کنار اين اشکال، گذشته اند، جز شوکاني که بعد از عبارات مذکور مي گويد:
در برخي مواقع، خلفاي راشدين، دليلي در کتاب خدا و سنّت نبوي نمي يافتند که در اين مواقع پس از تحقيق، بحث، مشورت و تدبّر به رأي خود عمل مي کردند. اين گونه آرا در هنگام عدم وجود دليل، جزء سنّت محسوب مي شوند و حديث معاذ بر اين امر دلالت مي کند؛ رسول خدا (صلّي الله عليه و آله و سلّم) به معاذ فرمود: بر چه اساسي، قضاوت مي کني؟
پاسخ داد: بر اساس کتاب خدا.
فرمود: و اگر چيزي نيافتي؟
پاسخ داد: بر اساس سنّت رسول خدا.
فرمود: باز هم اگر چيزي نيافتي؟
پاسخ داد: به رأي خود عمل مي کنم.
رسول خدا (صلّي الله عليه و آله و سلّم) فرمود: سپاس خداي را که رسول خود را توفيق داد و يا ديگر نقل هايي که به همين مضمون نزديک است.
آن گاه شوکاني مي افزايد:
هر چند برخي از علما پيرامون اين حديث، سخنان معروف و شناخته شده اي بر زبان رانده اند، اما حقيقت اين است که بايد اين حديث را در مقايسه با ديگر احاديث، حَسَن دانست و بدان عمل نمود. البته من اين موضوع را در بحث جداگانه اي توضيح داده ام.
شوکاني در ادامه مي گويد:
ممکن است گفته شود: اگر اعمال اجتهادي خلفا جزئي از سنّت نبوي باشد، سخن رسول خدا (صلّي الله عليه و آله و سلّم) مبني بر « سنّت خلفاي راشدين » بي ثمر خواهد شد.
در پاسخ بايد گفت: ثمره ي سخن رسول خدا (صلّي الله عليه و آله و سلّم) اين است که برخي مردم، زمان آن بزرگوار را درک نکردند، اما زمان خلفاي راشدين را درک نمودند. عدّه اي ديگر از مردم، هم زمان پيامبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) و هم زمان خلفا را درک کردند. دار دوران خلفا اتفاقاتي افتاد که در زمان پيامبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) رخ نداده بود. بنابراين، پيامبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) با هدايت مردم به سنّت خلفا، شبهه ها و ترديدهاي احتمالي برخي افراد در آينده را از ميان بُرد.
همان گونه که گذشت، هر چند که آراي اجتهادي خلفا جزئي از سنّت نبوي به شمار مي آيند، اما کمترين فايده ي حديثِ « عليکم بسنّتي و .. » اين است که آراي خلفا در هنگام عدم وجود دليل، شايسته‌ تر و بهتر از آراي ديگران، محسوب مي شود.
کوتاه سخن اين که، رسول خدا (صلّي الله عليه و آله و سلّم) در دوران حيات خود، بارها يک فعل خاص يا ترک آن را به خود يا اصحابش نسبت مي داد، حال آن که نسبت دادن هم زمان اين امور به خود و ديگران از سوي آن حضرت فايده اي در بر ندارد؛ چرا که ايشان الگو و اسوه ي مردم هستند.
شوکاني در پايان اين گفتار مي گويد:
آنچه گذشت تفسير من از اين حديث بود، اما در هنگام نگارش اين تفسير، در ميان علما سخني موافق با آن نيافتم. اگر اين تفسير، صحيح باشد، از خداست و اگر غلط باشد، از من و شيطان است. از خداي بزرگ، طلب بخشش مي کنم.
آري، اين شيخ بزرگ دريافته است که اعتماد به همساني طريقه ي خلفا با طريقه ي نبوي، با ظاهر حديث که بيان گر مغايرت است، همخواني ندارد.
از سوي ديگر، دست کشيدن از ظاهر حديث و عبور بدون دليل از ظاهر آن نيز جايز نيست. به همين دليل سخن خود را به وادي حجّيت آرا و اجتهادات خلفا برده و در اثبات اين حجّيت، به حديث معاذ استناد نموده است. آن گاه در همين زمينه، دلالت حديث بر مغايرت را به صورت پرسش مطرح کرده است، اما در پاسخ بدين سؤال طوري عمل نموده که مي توان آن را پذيرش اِشکال تلّقي کرد!
خلاصه اين که شوکاني به بررسي اثباتِ « همانندي طريقه ي خلفا با طريقه ي نبوي » پرداخته و چنين پاسخ گفته است که چگونه مي توان طريقه ي خلفا را در حالي همسان طريقه ي پيامبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) دانست که ظاهر حديث بر مغايرت، دلالت مي کند؟!
هم چنين اگر « طريقه ي آنان همانند طريقه ي پيامبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) باشد » سخن پيامبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) مبني بر اطاعت از « سنّت خلفا » بي ثمر خواهد شد!
اما اين که آرا و اجتهادات خلفا حجت است، يا نه؟ بحث ديگري است که در اين محضر نمي گنجد.
خلاصه ي کلام اين که تنها دليل حجّيت اجتهادات خلفا، حديث معاذ است که ترمذي، ابوداوود و احمد آن را از « حارث بن عمرو بن أخوالمغيرة بن شعبه » نقل کرده اند که حارث گفت: گروهي از اصحاب معاذ از زبان معاذ براي ما روايت کردند ».
اما اين که حارث کيست؟ و اصحاب معاذ چه کساني هستند؟ مشخص نيست (!!)
از اين رو، شوکاني به سست بودن اين حديث، اعتراف کرده و حتي برخي علماي اهل سنّت، آن را در زمره ي احاديث ساختگي قرار داده اند که اين موضوع با مراجعه به شرح هاي نگاشته شده بر کتاب هاي سنن و ديگر کتاب هاي مفصّل در اين زمينه، روشن مي شود.
نتيجه اين که بر اساس ديدگاه هاي اهل سنّت، اشکال دوم هم چنان پابرجاست و شوکاني بايد به خاطر تفسير اين حديث - که در ميان علما، سخني موافق با آن نيافته است - استغفار نمايد!

پاسخ از اشکال سوم

پيش تر گفتيم که دستور مطلق به اطاعت و پيروي بي قيد و شرط، نشانه ي عصمت شخص مطاع ( اطاعت شده ) است ... و علما در موارد مشابه به اين امر تصريح کرده اند، همانند اين سخن خداوند متعال که مي فرمايد:
(أَطِيعُواْ الرَّسُولَ وَأُوْلِي الأَمْرِ مِنكُمْ)؛ (1)
از خدا اطاعت کنيد و از رسول و اولي الأمر اطاعت کنيد.
رازي در تفسير اين آيه از قرآن چنين مي گويد:
« خداوند متعال در اين آيه، فرمان اطاعت قطعي از اولي الأمر را صادر کرده است و کسي که خداوند به اطاعت قطعي از وي فرمان مي دهد، بايد از اشتباه معصوم باشد؛ چرا که در غير اين صورت، امکان ارتکاب اشتباه توسط وي وجود دارد و فرمان خداوند مبني بر اطاعت از وي به منزله ي فرمان دادن به انجام آن اشتباه است.
اين درحالي است که اشتباه، به خاطر اشتباه بودنش در محلّ نهي و پرهيز قرار دارد. اين موضوع باعث مي شود که امر و نهي در يک فعل واحدِ مبتني بر اعتبار واحد، در کنار هم قرار گيرند که اين امر محال است.
بنابراين، ثابت شد خداوند متعال، فرمان اطاعت قطعي از اولي الأمر را صادر کرده است و همه ي کساني که خداوند، دستور اطاعت قطعي از آنان را صادر مي کند، بايد از خطا و اشتباه معصوم باشند ». (2)
غزالي نيز به همين موضوع اشاره مي کند و پس از ابطال ديدگاه هايي که اشاره کرديم، چنين مي گويد:
« سخن کساني که در معرض اشتباه و سهو هستند و عصمت آنان از اشتباه و سهو به اثبات نرسيده هيچ حجّيتي ندارد. در صورت جواز صدور اشتباه از خلفا، چگونه مي توان به سخنان آنان استدلال کرد؟!
چگونه مي توان بدون ارائه يک حجّت متواتر، مدّعي عصمت خلفا شد؟!
چگونه مي توان عصمت را براي افرادي متصوّر شد که وقوع اختلاف در ميان آنان جايز است؟!
چگونه ممکن است دو فرد معصوم، با يک ديگر اختلاف داشته باشند؟!
چگونه مي توان ادّعاي عصمت کرد که همه ي صحابه، مخالفت با صحابه را جايز دانسته اند؛ به گونه اي که ابوبکر و عمر نه تنها به انکار مخالفان اجتهادي خود نپرداختند؛ بلکه در مسائل اجتهادي، همه ي مجتهدان را مکلّف کردند که هر يک از اجتهاد خود پيروي کنند؟!
بنابراين، عدم وجود دليل بر عصمت، وقوع اختلاف ميان خلفا و تصريح خلفا به جواز مخالفت اجتهادي ديگران با آنان، سه دليل قاطع، محسوب مي شوند ». (3)
آري، اين دلايل - و ديگر دلايل موجود در اين زمينه - به طور قطع بيان گر اين موضوع هستند که « خلفا » در اين حديث، بر مطلق صحابه، مطلق خلفا و مطلق خلفاي چهارگانه دلالت نمي کند.

انطباق حديث با مباني شيعه

اين حديث از جهت دلالت با مباني شيعه اماميه در کلام و اصول فقه و استدلال هاي آنان از کتاب و سنّت متواتر، مطابقت مي کند، در توضيح اين انطباق بايد گفت:
اين حديث، وصيّت و عهدي است که رسول خدا (صلّي الله عليه و آله و سلّم) - گويا به عنوان وداع- براي تعيين وظيفه و تکليف امّت، بيان داشته است تا مردم، در صورت بروز « اختلافات فراوان » از « سنّت وي و سنّت خلفاي راشدين » پيروي نموده و از هلاکت و گمراهي، مصون بمانند.
اين حديث به صراحت بيان مي دارد که بعد از رسول خدا (صلّي الله عليه و آله و سلّم)، پيروي و اطاعت مطلق به « خلفا » اختصاص دارد. بنابراين، عصمت خلفا، امري ضروري و لازم است ... .

اشاره‌ اي به حديث ثقلين

حديث ثقلين نيز همين گونه است ... (4)
حديث ثقلين، وصيّت و عهدي است که رسول خدا (صلّي الله عليه و آله و سلّم) چندين بار - پس از مطلع کردن مردم از رحلت خود - آن را بيان داشته است. بنابراين، حديث ثقلين، وظيفه و تکليف امّت را پس از رحلت رسول خدا (صلّي الله عليه و آله و سلّم) تعيين و بيان مي کند.
رسول خدا (صلّي الله عليه و آله و سلّم) مردم را به پيروي همزمان از « کتاب خدا » و « عترت و اهل بيت خود » فرمان داد و فرمود:
لن تضلّوا ما إن اتبعتموها ... ؛
اگر از اين دو پيروي کنيد، هرگز گمراه نخواهيد شد ... .
از اين موارد، حديثي است که در دوران بيماري رسول خدا (صلّي الله عليه و آله و سلّم) رسيده؛ همان بيماري که به مرگ آن بزرگوار انجاميد. در آن حديث به لفظ وصيّت، تصريح شده است. در آن حديث آمده است:
پيامبر خدا (صلّي الله عليه و آله و سلّم) در حالي که به آن دو تکيه داده بود، از خانه خويش بيرون آمد تا اين که وارد مسجد شد و به منبر رفت و دستمالي به خود بسته بود. آن حضرت پس از حمد و ثناي خداوند فرمود:
أمّا بعد، أيّها الناس! فماذا تستنکرون من موت نبيّکم؟! ألم ينع إليکم نفسه وينع إليکم أنفسکم؟! أم هل خلّد أحد ممّن بعث قبلي فيمن بعثوا إليه فأخلد فيکم؟!
ألا إنّي لا حق بربّي، وقد ترکت فيکم ما إن تمسّکتم به لم تضلّوا، کتاب الله بين أظهرکم تقرأونه صباحاً و مساءً، فيه ما تأتون و ما تدعون، فلا تنافسوا و لا تحاسدوا و لا تباغضوا، و کونوا إخواناً کما أمرکم الله.
ألا ثمّ أُوصيکم بعترتي أهل بيتي؛ (5)
امّا بعد، اي مردم! آيا مرگ پيامبر خود را خوش نمي داريد! آيا او، خبر مرگ خود و شما را برايتان نقل نکرده است؟! آيا پيامبران پيش از من، جاويدان زندگي کردند تا من نيز در ميان شما جاويدان، زنده بمانم؟!
آگاه باشيد که من به پروردگارم ملحق خواهم شد و در ميان شما چيزي را باقي مي گذارم که اگر بدان تمسّک جوييد، گمراه نمي شويد؛ من کتاب خدا را که نزد شماست، برايتان باقي مي گذارم. شما اين کتاب را صبح و شام تلاوت مي کنيد و اعمال و آرزوهاي خود را در آن مي بينيد. از اين رو با هم به رقابت برنخيزيد، به هم ديگر حسادت و دشمني نورزيد و همان گونه که خداوند به شما فرمان داده است با هم برادر باشيد.
آگاه باشيد که پس از کتاب خدا، شما را به عترت و اهل بيت خود وصيت مي کنم.
شايان يادآوري است که رسول خدا (صلّي الله عليه و آله و سلّم) - در پاره اي الفاظ - از قرآن و اهل بيت (عليهم السلام) کلمه « خليفتينِ » ( دو خليفه ) تعبير کرده است. (6)
اين حديث به روشني نشان گر عصمت اهل بيتي است که رسول خدا (صلّي الله عليه و آله و سلّم) به پيروي از آنان دستور داده است. عصمت اهل بيت (عليهم السلام) از طريق استدلال هاي متعدّد قابل اثبات است. از جمله ادله، گفتاري است که پيرامون آيه « اطاعت از أولي الأمر » گفته شده، آن سان که گذشت.

اشاره اي به حديث « دوازده خليفه »

رسول خدا (صلّي الله عليه و آله و سلّم) در حديث متواتر ديگري که همه ي علماي اهل سنّت، آن را نقل کرده اند، تعداد « اولي الأمر » را - که فرمان تمسّک به آنان را صادر نموده است - مشخص مي کند.
اين حديث که همانند حديث ثقلين، عهد و پيمان رسول خدا (صلّي الله عليه و آله و سلّم) محسوب مي شود، حديث « دوازده خليفه » است ... .
بخاري و مسلم اين حديث را از جابر بن سمره نقل کرده اند. بخاري از قول جابربن سمره اين گونه نقل مي کند: از رسول خدا (صلّي الله عليه و آله و سلّم) شنيدم که مي فرمود:
يکون اثنا عشر أميراً؛
دوازده امير خواهند آمد.
آن گاه سخني فرمود که آن را نشنيدم. پدرم گفت: پيامبر فرمود:
کلّهم من قريش؛ (7)
همه ي اين اميران از قريش هستند.
اين حديث را ترمذي نيز نقل کرده است. وي پس از نقل آن مي گويد: اين حديث، حَسَن و صحيح بوده و از چند طريق از جابربن سمره نقل شده است. هم چنين در اين باب از ابن مسعود و عبدالله بن عمرو نيز اين حديث نقل شده است. (8)
احمدبن حنبل نيز در چند جا از مسند خويش اين حديث را نقل کرده است. (9)
حاکم نيشابوري و ديگران نيز به نقل اين حديث پرداخته اند. (10)
حال اگر اين حديث را در کنار حديث ثقلين قرار دهيم، متوجّه خواهيم شد که رسول خدا (صلّي الله عليه و آله و سلّم) تمسّک به کتاب و ائمه دوازده گانه را مورد سفارش قرار مي دهد و آن ها را به عنوان « دو خليفه ي » بعد از خود معرفي مي کند ... .
حال که حديث ثقلين بر عصمت، دلالت مي کند؛ پس ائمه ي دوازدگانه، معصوم هستند ... .
و کسي که معصوم باشد، سنّت او حجّت خواهد بود ... .
بنابراين، حجّيت سنّت اهل بيت (عليهم السلام) به اثبات مي رسد.
با اين بيان، همه اشکالات حديث « عليکم بسنّتي ... » که از سوي غزالي مطرح شده - و بدان اشاره رفت - برطرف مي گردد.
در واقع مسأله ي وجوب تبعيت، مبتني بر عصمت است و اگر عصمت، وجود داشته باشد، هيچ تضادّي ميان « سنّت خلفاي راشدين » و « سنّت رسول خدا (صلّي الله عليه و آله و سلّم) » نخواهد بود. در صورت وجود عصمت، اختلافي پيش نمي آيد. وقتي عصمت باشد، هر کس با سنّت معصوم مخالفت کند، خطاکار و گناهکار است ... .
آري، علماي اهل سنّت، بيهوده تلاش کرده اند تا حديث « دوازده خليفه » را از معناي مورد نظر شيعه اماميه، منحرف سازند، اما در چگونگي تفسير اين حديث، حيران مانده و سخنان آشفته اي بر زبان رانده اند؛ به گونه اي که هر کدام سخني گفته اند. در ميان علماي اهل سنّت، افرادي را ديده ام که به وجود چهل ديدگاه متفاوت پيرامون معناي اين حديث، تصريح کرده اند ... .
اما مهم اين است که علماي مذکور به ناتواني خود در فهم معناي اين حديث، اعتراف کرده اند.
ابن عربي مالکي پس از بيان ديدگاه خود مي گويد: « معنايي براي اين حديث نيافتم ». (11)
ابن بطّال از مهلّب اين گونه نقل مي کند: « هيچ کس را نديدم که در مورد اين حديث، ديدگاه قاطع و مشخصي را مطرح کرده باشد... ». (12)
ابن جوزي مي گويد: « در مورد معناي اين حديث، جست و جوي فراوان نمودم، در پي يافتن منابع احتمالي توضيح آن برآمدم و از آن پرسيدم، اما بر مقصود حديث، دست نيافتم ». (13)
بنابراين، تلاش هاي اينان ناکام مانده و اين حديث قطعاً صحيح است ... حال بايد از هواهاي نفساني و تعصّبات جاهلي، دست شسته و به واقعيت امري که خدا و رسولش اراده کرده اند، اعتراف نمايند ... .
چکيده سخن اين که معناي حديث مذکور، اين گونه است:
به سنّت من و سنّت ائمه دوازده گانه که بعد از من، خلفاي راشدين و هدايت يافته هستند، تمسّک جوييد ... .
اين معنا را روايتي که علماي اهل سنّت از ابوليلي غفاري از رسول خدا (صلّي الله عليه و آله و سلّم) نقل کرده اند، تأکيد مي کند. آن جا که پيامبر خدا (صلّي الله عليه و آله و سلّم) فرمود:
سيکون بعدي فتن، فإذا کان ذلک فالزموا علي بن أبي طالب، فإنّه فاروق بين الحق و الباطل؛
پس از من فتنه ها رخ خواهد داد. هرگاه چنان شد به علي بن ابي طالب، تمسّک جوييد، چرا که وي جدا کننده ي حق از باطل است.
در حديث ديگري کعب بن عجزه مي گويد: پيامبر خدا (صلّي الله عليه و آله و سلّم) (به علي (عليه السلام) اشاره کرد و) فرمود:
تکون بين اُمّتي فرقة و اختلاف، فيکون هذا و أصحابه علي الحق؛ (14)
در ميان اُمّت من، جدايي و اختلاف خواهد افتاد که در آن هنگام، حق با اين مرد و اصحاب اوست.

آيا پيامبر به اطاعت از هر حاکمي فرمان مي دهد؟!

در اين حديث آمده که رسول خدا (صلّي الله عليه و آله و سلّم) مردم را به اطاعت از فرمانروايان دستور مي دهد و مي فرمايد: « گوش به فرمان باشيد و اطاعت کنيد حتي اگر فرمانرواي شما برده اي حبشي باشد ».
بنابر آن چه گذشت روشن مي شود که چنين دستوري، کذب محض بوده و اين گونه سخنان را افرادي مانند « اسد بن وداعه » افزوده اند. عدم اطمينان راوي از صدور اين فرمان از جانب پيامبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم)، صدق ادّعاي ما را اثبات مي کند؛ زيرا پيامبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) اجازه ي تسلّط بر سرنوشت مردم را تنها براي کساني صادر مي کند که صفات و شروط مورد نظر عقل و شرع در آنان گرد آمده باشد.
پيامبر خدا (صلّي الله عليه و آله و سلّم)، نه تنها چنين دستوري نمي دهد؛ بلکه جايز نمي داند که مردم به تسليم و اطاعت محض از هر فرمانروايي بپردازند که با شيوه ي دلخواه خود، مسئوليت امور مسلمانان را در دست گرفته است!
کوتاه سخن اين که در صورتي که اصل صدور حديث از پيامبر خدا (صلّي الله عليه و آله و سلّم) مورد قبول باشد، اين فراز از حديث بدان افزوده شده تا مردم به اطاعت از معاويه و کارگزاران وي وادار شوند و از فرمانبرداري از آنان دست بر ندارند. اگرچه آنان ستم روا دارند و بي عدالتي کنند و افرادي فاسق و فاجر باشند.
پس همان طوري که اين فراز به حديث افزوده شده، تعليل مفاد آن نيز افزوده شده که « زيرا مؤمن همانند شتر راهوار است... »
سردرگمي علماي اهل سنّت در فهم اين بخش از حديث، گفته هاي ما را تأييد مي کند. در اين جا به ديدگاه هاي دو شارح کتاب مسند ترمذي بسنده مي نماييم.
ابن عربي مي گويد: « پيامبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) فرمود: حرف شنوي داشته باشيد و اطاعت کنيد »؛ ( يعني از اميران اطاعت کنيد ) حتي اگر برده ي حبشي بر شما حاکم شد. در حالي که علماي ما گفته اند: برده نمي تواند ولي امر باشد.
ابن عربي مي افزايد:
به نظر من پيامبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) از فساد حکومت و سيطره ي ناهلان بر آن خبر داده است تا جايي که ولايت امر در اختيار بردگان قرار مي گيرد. ايشان اشاره مي کند که اگر چنين زماني فرا رسيد گوش به فرمان باشيد و اطاعت کنيد تا از اين طريق، به کم ترين زبان برسيد و آن، همان شکيبايي بد در برابر ولايت ولي نااهل است تا تغيير بدتري رخ ندهد و فتنه اي کور و کر که هيچ درمان و راه نجاتي براي آن وجود ندارد، دامن امّت را نگيرد. (15)
مبارکفوري نيز به توجيه اين حديث مي پردازد و مي گويد:
« منظور از سخن پيامبر اکرم (صلّي الله عليه و آله و سلّم) اين است که اگر پست ترين مردم به امامت رسيد از اطاعت او سرباز نزنيد و يا اگر برده حبشي بر شما مسلّط شد براي پرهيز از فتنه انگيزي، از او اطاعت کنيد.
و در ادامه مي گويد: در برخي نسخه هاي ابوداوود اين گونه آمده است:
« وَ إن عبداً حبشياً » که کلمه « عبداً » به صورت منصوب آمده است، بدين معنا که: حتي اگر فرمانروا برده اي حبشي باشد، از او اطاعت کنيد!
خطابي مي گويد: مقصود پيامبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) اين است که از کارگزاران انتصابي از سوي امام - حتي اگر برده ي حبشي باشند - اطاعت کنيد. منظور پيامبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) اين نيست که حتي اگر امامِ شما، برده اي حبشي باشد، از او اطاعت کنيد؛ زيرا احاديث صحيحي نقل شده که پيامبر خدا (صلّي الله عليه و آله و سلّم) فرمود:
الأئمَة من قريش؛ (16)
امامان از قريش هستند.
آن چه در اين زمينه آمد، قابل بررسي و نقد است؛ چرا که ديدگاه خطابي قابل قبول نيست؛ زيرا آن، حمل بي دليلِ حديث مذکور بر معنايي ديگر است. از اين گذشته گفتيم که علما، ولايت بردگان را نمي پذيرند.
ديدگاه هاي ابن عربي و ابن حجر (17) نوعي فرمان دادن به تقيه است با وجود تصريح قرآن و سنّت به تقيّه، علماي اهل تسنّن، شيعه اماميه را براي پايبندي به آن، سرزنش مي کنند. ولي خود در عمل، تقيه را اجرا مي کنند.
بنابراين - و با چشم پوشي از آن چه گذشت - معناي حديث چنين است:
اگر فرمانروايان ستمکار، افراد نااهلي را به عنوان امير شما برگزينند و مخالفت شما با آنان، زياني بزرگ برايتان داشته باشد، بايد گوش به فرمان آن ها باشيد و از آن ها اطاعت کنيد.

حديث پيروي از سنّت و سخن پاياني

در اين کتاب، به ارائه ي مهم ترين سندهاي اين حديث در مهم ترين کتاب هاي اهل سنّت، پرداختيم ... و روشن شد که اين حديث از احاديثي است که در دوران معاويه با اهداف سياسي، ساخته و پرداخته شده است.
اين حديث به لحاظ دلالت، حديث باطلي است که نه تنها نمي توان بدان استناد کرد، يا به عنوان قاعده ي مسائل علمي قلمداد نمود که حتّي بر پايه ي ضوابط مورد نظر اهل سنّت نيز، پذيرفتني نيست.
بنابراين نمي توان از حديث مذکور براي توجيه « بدعت هاي ديني » خلفا و امرا استفاده نمود و آن را به عنوان دستاويزي براي سخنان متعدد در باب حجّيت سخنان اصحاب و اجماع خلفاي چهارگانه، مورد بهره برداري قرار داد. از اين رو بدعت ها و سخنان مذکور همچنان توجيه ناپذير بوده و دليلي بر صحّت آن ها وجود ندارد.
آري، در صورت صحّت سند اين حديث، مي توان آن را به عنوان دليل صحّت اعتقاد شيعه اماميه به حجّيت سخنان ائمه ي اهل بيت (عليهم السلام) و وجوب اطاعت، فرمانبرداري و اقتدا به آنان، مورد استفاده قرار داد ... .
و آخر دعوانا أن الحمد لله ربّ العالمين و الصّلاة و السّلام علي الرّسول الأمين و آله الطاهرين الميامين.

پي نوشت ها :

1. سوره ي نساء: آيه 59.
2. التفسير الکبير: 149/5.
3. المستصفي في علم الأصول: 261/1 و 262.
4. حديث ثقلين از احاديث متواتري است که به طور قطع از رسول خدا (صلّي الله عليه و آله و سلّم) صادر شده است و همه ي مسلمانان روي آن اتفاق نظر دارند. در ميان اهل سنّت، علمايي چون مسلم در صحيح و همه ي سنن نگاران، مسند نگاران و نيز معجم نويسان به نقل اين حديث از زبان چندين صحابي مرد و زن پرداخته اند ... و در مواضع گوناگون، اين حديث را با الفاظ مختلفي از رسول خدا (صلّي الله عليه و آله و سلّم) نقل کرده اند... براي آگاهي بيشتر ر.ک: نفحات الأزهار في خلاصة عبقات الأنوار في إمامة الأئمة الأطهار جلدهاي يکم تا سوم.
5. جواهر العقدين: 234.
6. مسند احمد: 232/6، حديث 21068، حديث زيد بن ثابت، الجامع الصَّغير: 157/1، حديث 2631، حرف همزه، الدر المنثور: 107/2.
7. ر.ک: صحيح بخاري: 2640/6، حديث 6796، کتاب الاحکام، باب الاستخلاف، صحيح مسلم: 100/4-102، حديث هاي 1821 به بعد.
8. سنن ترمذي: 95/4 و 96، حديث 2230، باب ما جاء في الخلفاء، کتاب الفتن.
9. مسند احمد: 93/6-122، حديث هاي 20319، 20416، 20418، 20420، 20421، 20508، 20515، 20528، 20534 و ... حديث جابربن سمره.
10. المستدرک علي الصحيحين: 715/3، حديث 6586، کتاب معرفة الصحابة ( ذکر جابربن سمره سوائي )، و 716/3، حديث 6589، کتاب معرفة الصحابة (ذکر ابوجحيفه سوائي).
11. عارضة الأحوذي: 69/9.
12. فتح الباري: 262/13.
13. همان: 263/13.
14. تاريخ مدينة دمشق: 345/45، أسد الغابه: 265/6، کنز العمّال: 281/11 و 285، حديث هاي 32961 و 33013، کتاب الفضائل باب ذکر الصحابة و فضلهم.
15. عارضة الأحوذي: 148/10 و 149.
16. تحفة الأحوذي: 366/7.
17. فتح الباري: 153/13.

منبع مقاله :
حسيني ميلاني، سيد علي، (1390) سنّت پيامبر يا سنّت خلفا؟!، قم: الحقايق، چاپ دوم.